طراح گرافیک و دانش آموز

۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دست نوشته علی ناصری» ثبت شده است

زندانی شدن ممد مایلی! (طنز)

 

مایلی کهن رو به دیوار روی طبقه ی ِوسطِ تختِ چند طبقه زندان دراز کشیده و به پوستر جوانیِ فریادشیران خیره شده. به یاد روزهای اولین و آخرین باخت به قطر که در مغناطیس نگاه عاشقانه با فریادشیران تمام می شد. پودر می شد. در وهم پاگیر نشده بود که صدای قژقژِ در کشویی سلول آمد.
- زندانبان-قلعه نویی- صدایش کرد و گفت: بزرگوار وقت حمومته.
- میلی کهن برگشت. نگاهی غضب آلود کرد، گفت: نمیام قندلی. تو بگی نمیام. مگه غسل واجبم؟
- بابک زنجانی که تخت بالایی خوابیده بود شاکی شد و داد زد: دِ برو باز می خوای دعوا درست کنی؟ هدیه تهرانی هم انقدر ناز نداره.
- مایلی کهن سر کج کرد سمت بالا: دیشب صدای تاست میومد نذاشتی بخوابم. از آقا قلدره یاد گرفتی دیگه مختلس.
- مسعود کیمیایی طبقه پایین خوابیده بود. از جا که بلند شد گومپ سرش خورد به میله ی بالای تخت. سر درد گرفت. صورتش را جمع کرد و زیر لب گفت: هنوز وقتی دردم می گیره حس می کنم که جون دارم.
راهش را کج کرد و رفت سمت قلعه نویی، صورتش را بوسید و در گوشش چیزی گفت و با هم خندیدند.
- قلعه نویی خنده اش تمام نمی شد صورتش را نزدیک کیمیایی کرد و گفت: تازه ماجرای مرغوبکار رو برات تعریف نکردم. بعد خودش را جمع و جور کرد و نیمه خندان رو به مایلی گفت: ببین بزرگوار من وقتم را صرف دوست داشتن کسانی می کنم که دوستم دارند نه کسانی که از من متنفرند. دکتر مصدق.
- مایلی کهن سرش را انداخت پایین و از روی تخت بلند شد. سمت قلعه رفت. نگاهش کرد و گفت: دستبند بزن.
- قلعه نویی نگاه تمسخر آمیزی کرد و گفت: عشق دستبندیا. تو زندان که کسی دستبند نمی زنه.
- کیمیایی عینک اش را عقب انداخت و به مایلی کهن خیره شد. آنی گفت: حرمله لاس نزن برو دیگه خوش می گذره.
- مایلی کهن دمپایی هایش را پوشید و کشان کشان رفت سمت حمام. در حمام را باز کرد و رفت تو. قلعه را صدا کرد و گفت: قندلی بی زحمت یه شامپو و کرم پری زن برام بیار. حوله هم یادت نره.
- قلعه با بی تفاوتی دستش را جلو آورد و گفت: بیا برات اووردم. یادم بود.
- مایلی کهن وسایل را گرفت و تندی در را بست و شروع کرد به خوردن کرم پری زن. زیر لب گفت: قربتاٌ الی السعید امامی.
قلعه نویی آرام آرام از در حمام دور می شد و در راهرو راه می رفت و مطمئن بود مایلی نمی میرد. مثل همیشه توی پمپ کرم را با شکلات سفید پر کرده بود. مسعود کیمیایی هم توی چشمهایش اشک جمع شده بود و نگاه می کرد.

 

"هـادی رجـب"

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی ناصری

چمدان دست و ترس به چشمان من ست ...

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی ناصری

رفتگری که دوست دارد عکسش در فیس بوک باشد ... (عکس)

رفتگری که دوست دارد عکسش در فیس بوک باشد. ای کاش کسی او را پیدا کنه و دو کلمه باهاش حرف بزنه ...

:: بقیه متن در ادامه مطلب ::

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی ناصری

این انصاف نیست ...

اصلا انصاف نیست واسه اونی که خوب بلده حال همه رو خوب کنه حال خودش بدتر از همه باشه...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی ناصری

حتی اگه دلت غوغاست !

ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ  ﺭﺍﻫﺸﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ , ﺭﻓﺘﻨـﯽ ﺑَﻬﻮﻧﺸـﻮ ...
ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﺩَﻡ ﺍﺯ " ﺭﻓﺘﻦ " ﺯﺩ ، ﺣﺘـّﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓظﯽ ﻫﻢ , ﻭﻗﺘـﻮ ﺗﻠـﻒ ﻧﮑـﻦ 
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺩِﻟﺖ ﻏﻮﻏﺎﺳﺖ ...

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی ناصری

مقصد کجاست ؟

ﻗﻄﺎﺭﯼ ﺳﻮﯼ "ﺧـــــــــﺪﺍ" ﻣﯿﺮﻓﺖ،ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ....
ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪند ﻫﻤﻪﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪند...
ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﻣﻘﺼﺪ ، "ﺧــﺪﺍ"ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﺑﻬﺸﺖ

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی ناصری

نقابت را بردار رفیق ...

دیرشناختمت؛
تو خیلی خوب بودی
ﻭلی خودت نبودی!
من ب رسم رفاقت دیرینه امان
چشمانم را میبندم ؛
تو هم نقابت را بردار رفیق
بگذارصورتت هوایی بخورد"

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
علی ناصری

فقط همیشه باش ...

بـاش.… 
گــاهــــی اخـم کـن 
گــاهــــی دعــوایـــم کـــــن 
گــــاهــــی دوستـــــم نـداشتــــــه بـــاش 
امـــا…. همیشـــــه بــــاش….

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی ناصری

سخت ترین رابطه ...

شاید سخت ترین رابطه این است که دو انسان مغرور عاشق هم باشند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی ناصری

داستان جالب از هوش یک ایرانی! (طنز و البته خواندنی!)

خارجیه ﺗﻮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺣﻮﺻﻠﺶ ﺳﺮ ﻣﯿﺮﻩ، ﮔﯿﺮ ﻣﯿﺪﻩﺑﻪایرانیه ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻩ... 

ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺎ ﻧﻔﺮﯼ 2ﺗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺑﭙﺮﺳﯿﻢﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﯼ 5 دلار ﺑﺪﻩﺑﻬﻢﻫﺮ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻡ 50 دلارﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ایرانیه ﺑﺎ ﺑﯽ ﻣﯿﻠﯽ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽﮐﻨﻪ...frown

ﺧﻼﺻﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ: ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﯿﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏﺗﺮﯾﻦ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﭼﻘﺪﺭﻩ؟ایرانیه ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ 5 دلار ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ خارجیهsad

بعد ایرانیه ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ: ﺍﻭﻥ ﭼﯿﻪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺳﻪ ﭘﺎ ﺍﺯ ﮐﻮﻩ ﺑﺎﻻﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺎ 4 ﭘﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ؟خارجیه ﯾﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ... ﻟﭗ ﺗﺎﭘﺸﻮ ﭼﮏ ﻣﯿﮑﻨﻪ ... ﺍﺯﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﺎﺵ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ... ﺧﻼﺻﻪ ﮐﻠﯽ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ 50دلار میده به ایرانیه crying ... ایرانیه ﺳﺮﯾﻊ 50 دلارو ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺟﯿﺒﺶ

خارجیه ﺍﺯش ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ: ﺧﺐ ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩﻩ ﭼﯽﻫﺴﺖ؟ایرانیه 5 دلار ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻬﺶ... ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ laugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی ناصری