مایلی کهن رو به دیوار روی طبقه ی ِوسطِ تختِ چند طبقه زندان دراز کشیده و به پوستر جوانیِ فریادشیران خیره شده. به یاد روزهای اولین و آخرین باخت به قطر که در مغناطیس نگاه عاشقانه با فریادشیران تمام می شد. پودر می شد. در وهم پاگیر نشده بود که صدای قژقژِ در کشویی سلول آمد.
- زندانبان-قلعه نویی- صدایش کرد و گفت: بزرگوار وقت حمومته.
- میلی کهن برگشت. نگاهی غضب آلود کرد، گفت: نمیام قندلی. تو بگی نمیام. مگه غسل واجبم؟
- بابک زنجانی که تخت بالایی خوابیده بود شاکی شد و داد زد: دِ برو باز می خوای دعوا درست کنی؟ هدیه تهرانی هم انقدر ناز نداره.
- مایلی کهن سر کج کرد سمت بالا: دیشب صدای تاست میومد نذاشتی بخوابم. از آقا قلدره یاد گرفتی دیگه مختلس.
- مسعود کیمیایی طبقه پایین خوابیده بود. از جا که بلند شد گومپ سرش خورد به میله ی بالای تخت. سر درد گرفت. صورتش را جمع کرد و زیر لب گفت: هنوز وقتی دردم می گیره حس می کنم که جون دارم.
راهش را کج کرد و رفت سمت قلعه نویی، صورتش را بوسید و در گوشش چیزی گفت و با هم خندیدند.
- قلعه نویی خنده اش تمام نمی شد صورتش را نزدیک کیمیایی کرد و گفت: تازه ماجرای مرغوبکار رو برات تعریف نکردم. بعد خودش را جمع و جور کرد و نیمه خندان رو به مایلی گفت: ببین بزرگوار من وقتم را صرف دوست داشتن کسانی می کنم که دوستم دارند نه کسانی که از من متنفرند. دکتر مصدق.
- مایلی کهن سرش را انداخت پایین و از روی تخت بلند شد. سمت قلعه رفت. نگاهش کرد و گفت: دستبند بزن.
- قلعه نویی نگاه تمسخر آمیزی کرد و گفت: عشق دستبندیا. تو زندان که کسی دستبند نمی زنه.
- کیمیایی عینک اش را عقب انداخت و به مایلی کهن خیره شد. آنی گفت: حرمله لاس نزن برو دیگه خوش می گذره.
- مایلی کهن دمپایی هایش را پوشید و کشان کشان رفت سمت حمام. در حمام را باز کرد و رفت تو. قلعه را صدا کرد و گفت: قندلی بی زحمت یه شامپو و کرم پری زن برام بیار. حوله هم یادت نره.
- قلعه با بی تفاوتی دستش را جلو آورد و گفت: بیا برات اووردم. یادم بود.
- مایلی کهن وسایل را گرفت و تندی در را بست و شروع کرد به خوردن کرم پری زن. زیر لب گفت: قربتاٌ الی السعید امامی.
قلعه نویی آرام آرام از در حمام دور می شد و در راهرو راه می رفت و مطمئن بود مایلی نمی میرد. مثل همیشه توی پمپ کرم را با شکلات سفید پر کرده بود. مسعود کیمیایی هم توی چشمهایش اشک جمع شده بود و نگاه می کرد.

 

"هـادی رجـب"