رفتگری که دوست دارد عکسش در فیس بوک باشد. ای کاش کسی او را پیدا کنه و دو کلمه باهاش حرف بزنه ...

:: بقیه متن در ادامه مطلب ::

 

آزاده مختاری در فیسبوک خود این چنین می نویسد : 

خیلی سرد و خنثی «مریم» شروع کرد به گفتن :
«ببین آزاده!
از در خونه اومدم بیرون منتظر مامانم بودم 
این آقاهه کنار سطل زباله ایستاده بود
گفت :میشه از من یه عکس بگیری بزاری تو فیس بوک!
من خندیدم فکر کردم شوخی می کنه 
ولی دوباره خیلی جدی گفت :میشه لطفا از من یک عکس بگیرید بزارید تو فیس بوک!
منم عکس گرفتم 
هم گذاشتم تو فیس بوک هم تو اینستاگرام
یعنی الان می خوام مریمو خفه کنم! از اینهمه سردی و خنثی بودن ! 
همین طور ریلکس اینو واسه من تعریف می کنه و من شوکه که چرا یک گپ کوچولو با این آقا رفتگر نزده !مردی با دنیایی چنان متضاد ازخواست و زندگی حقیقی ...
تازه بهشم می گم می گه :
چی می گفتم آخه !
داشت زباله ها را جمع می کرد منو که دید یه لحظه دست از کار کشید و گفت ازش عکس بگیرم بعد دوباره بلافاصله بعد گرفتن عکس مشغول زباله جمع کردن شد....
خب منم همون کاری که دلش می خواست رو انجام دادم !...(تازه اینم خیلی با لحن خنثی داره الان بهم می گه ) 
و اما کاش به جای مریم من بودم ...............