سرم را روی شانه ات بگذار
تا همه بدانند
” همه چیز ”
زیر سر من است
همه عمر در فراقت
بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد
به قیامت اتصالی ...
سعدی
ابرى نیست
بادى نیست
مى نشینم لب حوض
گردش ماهى ها، روشنى، من، گل، آب
پاکى خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانى بى ابر، اطلسى هایى تر
رستگارى نزدیک
لاى گل هاى حیاط
نور در کاسه مس، چه نوازش ها مى ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روى زمین مى آرد
پشت لبخندى پنهان هر چیز
روزنى دارد دیوار زمان، که از آن، چهره من پیداست
چیزهایى هست، که نمى دانم
مى دانم، سبزه اى را بکنم خواهم مرد
مى روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه مى بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگى در آب
چه درونم تنهاست
چه درونم تنهاست...
سهراب سپهری
نرم نرمک می رسد اینک بهار ...
خوش به حال روزگار ...
سال 1393 هم با تمام تلخی ها وشیرینی هایی که داشت داره به پایان میرسه ...
امیدوارم در سال جدیدی که پیش رو دارین به خواسته و آرزوهاتون برسید ...
سالی سرشار از موفقیت و لبریز از شادی رو برای همتون آرزو میکنم ♥
دعوتتون میکنم به مطالعه این نوشته ی زیبا از جناب فریدون مشیری
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ